دکتر محمد امین رضوانفر

دکتر محمد امین رضوانفر

     آقای دکتر محمد امین رضوان­فر، از شاگردهای خوب و شناخته ­شده ­مدرسه، سال 1379 از رتبه­‌های 2-1 آزمون­‌های قلم­چی بودن. تو همون دورانِ دانش‌­آموزی روزی 4 ساعت فوتبال بازی می‌­کردن و تا مرحله تیم جوانان بالا رفتن. مسابقات قرائت قرآن شرکت می‌­کردن و البته در نوشتن مقالات سیاسی-اجتماعی هم دستی بر آتش داشتن. با اینکه همه توقع داشتن با رتبه تک­ رقمی یا دیگه در نهایت با رتبه دو رقمیِ ریز، پا به عرصه دانشگاه بذارن، سال 1380 با رتبه 1600 کنکور وارد رشته دامپزشکی دانشگاه ارومیه میشن. از قضا دوستشون که اتفاقا ایشون هم از رتبه‌­های خوب قلم­چی بودن با رتبه 23 وارد دانشگاه شریف میشن و ذوقِ دکترِ قصه ما حسابی کور میشه و 4-3 سال بعدی رو درس می­خوندن اما به قول امروزیا فقط در حد پاسی! تا کِی؟ تا زمانی که امتحان پره انترنی از راه می­رسه، البته با چاشنی عشق و عاشقی. بعد از نامزدی، درس خوندن رو جدی‌­تر و هدفمندتر شروع کردن و در این امتحان با رتبه دوم، سربلند از آزمون بیرون اومدن.

رشته دامپزشکی از اون رشته­‌هاست که اونقدری که خارج کشور ارج و قرب داره در داخل نداره، البته در دهه اخیر فرهنگ جامعه متفاوت‌­تر شده، فرهنگِ نگهداری حیوان خانگی بیش­تر جا افتاده و آدم‌­ها برای حیوانات ارزش بیشتری میذارن. دکتر رضوان­فر تو دوره عمومی، استادی داشتن که حضورشون خیلی نقش مهمی در جهت‌­گیری سمت و سوی تحصیلیشون داشته و فعالیت‌­هاشون در زمینه‌­های مختلف جالب توجه بوده. دکتری تخصصی آناتومی بافت­‌شناسی و جنین‌شناسی و داشتن پست داک در همین رشته، سهام دار در بیمارستان آذربایجان و البته انجام ivf و درمان ناباروری.

 ناگفته نمونه که برادر آقای دکتر، سال 1384 داروسازی دانشگاه تهران قبول میشن و از همین­جا اولین قدم‌­ها رو به سمت دانشکده داروسازی دانشگاه تهران برمی­دارن. این مقطع هم­زمان بود با دورانی که ایشون سودای تحصیل در خارج از کشور رو در سر می­پروروندن که این هدف نیازمندِ داشتنِ مقاله ISI بود. پس پیش به­‌سوی مرحوم دکتر شفیعی! که البته دکتر شفیعی با توجه به فیلدشون ارجاع میدن به دکتر عبداللهی.

دکتر رضوان­فر که علاقه وافری به موضوع ناباروری داشتن و تو ذهنشون می­خواستن پلی بزنن بین داروسازی و ناباروری و جنین­‌شناسی، در نهایت رشته‌­ای با عنوان سم­‌شناسی تکاملی (Reproductive and developmental toxicology) در کانادا و امریکا پیدا می­کنن. (داخل پرانتز بگم که سم­‌شناسی تکاملی رشته‌­ایه که به بررسی سموم و داروها بر روی سلول­‌های بنیادی و اثرشون بر نحوه تکامل جنین می­پردازه و البته اکثر مقالات دکتر هم در همین زمینه است). از اون­جایی که دکتر عبداللهی خودشون از شناخته شده­‌های این فیلد هستن، پس این دفعه پیش به سوی دکتر عبداللهی! اما مثل هر استاد دیگه‌­ای که دانشجو رو محک میزنه که ببینه چند مرده حلاجه، حدود دوسال دکتر رضوان­فر رو سر می­دوونن که ببینن آیا واقعا این دانشجو اهل عمل هست یا نه؟ بعد از جست­وجو کردن انواع و اقسام مقاله‌­ها و موضوعات مختلف در نهایت عنوان پایان­‌نامه رو خودشون تعریف می­کنن و دکتر عبداللهی هم کِیف می­کنن. نوشتن پروپوزال همانا و شروع رابطه عمیق استاد و شاگردی بین دکتر عبداللهی و دکتر رضوان­فر هم همانا. تا رسیدیم به سال 87 و فارغ­‌التحصیلی دوره عمومی و گرفتن گرنت از بنیاد ملی نخبگان و پست دکتری (از کجا؟ پست دکتری سم­‌شناسی تکاملی از دانشگاه علوم پزشکی تهران، مرکز تحقیقات علوم دارویی). در همین سال، ورودِ به صنعت داروسازی با عنوان شغلی “کارشناس تحقیقات و مسئول پروژه واکسن آنفلوآنزا” در شرکت اسوه اتفاق افتاد.

اینم بگم که دکتر رضوان­فر در دوره خودشون از اولین دانشجوهایی بودن که دو مقاله ISI داشتن و اندکی بعد سومی رو هم چاپ کردن و پذیرش دوتا از دانشگاه­‌های آمریکا رو هم گرفتن. اما با وجود فرصت شغلی که تو ایران براشون پیش اومد، دیگه ریسک نکردن که تک دختر خونواده که حالا دیگه نامزدشون بودن رو ببرن اون­ور آب.

الان کجاییم؟ سال 1389 و قبولی PhD فارماکولوژی و سم­‌شناسی در دانشگاه علوم پزشکی دانشگاه تهران. در نتیجه فعالیت­‌های دکتر رضوان­فر، یک خط جدید تحقیقاتی در فیلد سم­شناسی تکاملی در دانشکده راه‌­اندازی شد. در واقع دکتر رضوان­فر بودن که اتاق کشت آزمایشگاه و stem cell رو راه انداختن و کار کردن رو لنفوسیت‌­ها، گلبول­‌های قرمز، اسپرم، تخمک و … رو جا انداختن. سال 94 دوره PhD رو تموم و سال 95 رشته مدیریت اجرایی Pharma MBA رو در دانشگاه شریف شروع می­کنن. البته دفاع از تز 3 سالی طول کشید و خب از دل همین پایان‌­نامه چندتا پایان‌­نامه دیگه اومد بیرون. یک­سال بعد هم شدن هیئت علمی دانشگاه. سال 92 مسئول پروژه سایت جدید اسوه بودن و یک­سال بعد مدیر بیوتک. بعد از 7 سالی که در شرکت اسوه بودن، سال 94 استعفا میدن و وارد بخش خصوصی میشن و به مدت 7 ماه مدیر دارویی داروهای مشتق از پلاسما بودن تا اواسط سال 95. سال 97 در گروه دارویی برکت مدیر دارویی بودن و از مهر 97 هم عضو تمام وقت هیئت علمی دانشگاه تهران و دیگه با صنعت خداحافظی کردن تا تیر 98. تیرماه 98 تا اسفند1400 مدیر توفیق دارو بودن و بعد هم مدیرعامل تماد تاکنون.

با اینکه خیلی زودتر از این حرفا موقعیت هیئت علمی شدن داشتن، اما نخواستن و ترجیح دادن اگر قراره هیئت علمی باشن، در دانشگاه تهران و در جوار دکتر عبداللهی باشن و اگر هم نشد که نشد. اما شد و از اون­جایی که هر آن­چه که از دل آدمی بگذره و پاش بایسته، به شرط داشتن انرژی درونی، حتما میشه، پس شد آن­چه شد! یکی از خواسته‌­های قلبی دکتر رضوان­فر، کارِ هم­زمان در دانشگاه و صنعت بود که البته این خواسته تمسخر دوستان رو به­ همراه داشت. دوستانی که می­گفتن دکتر رضوان­فر می­خواد هم راه دکتر کبریایی‌­زاده رو بره هم دکتر دیناروند. اما موضوع این بود که هیچ­کدوم! قرار نبود کسی راه دیگری رو طی کنه و ایشون هم می­خواستن راه خودشون رو برن، یا می­شد یا نمی­شد! ورود به صنعت داروسازی خودش به اندازه دو تا PhD تجربه و یادگیری براشون داشت که همین باعث تغییر نوع نگاه ایشون به کار و انسان‌­ها شد. مطالعات غیردرسی در حوزه روان­شناسی و فلسفه، کم نداشتن و زمانی که وارد صنعت شدن دنبال ایجاد راهی بودن که بشه بر قلب‌­ها مدیریت کرد نه مغزها و حال آدم‌­ها کنار هم خوب باشه و تیمی ایجاد کنن که خلقِ ارزش کنه و مزیت رقابتی، سرمایه‌­های انسانی باشن نه صرفا داشتن سرمایه مادی و زیرساخت‌­ها و … . روزی که وارد توفیق دارو شدن، با چند نفر دیگه در حال راه‌­اندازی شرکت خصوصی خودشون بودن، اما به­‌خاطر جاه­‌طلبی­‌های شخصی و تجربه کردن کار در ساختار دولتی، وقتی پیشنهاد کار دولتی بهشون شد، پذیرفتن و رفتن ببینن که آیا میشه اون­ ایده‌­هایی رو که در ذهن می­پروروندن، در صنعت اجرایی کنن یا نه؟ البته باید بگم که اون شرکت خصوصی هم بعد از چند ماه منحل شد. زمانی که در توفیق دارو مشغول بودن، دوران درخشانی رو رقم زدن، هم برای شرکت و هم برای خودشون. شرکت از حالت تحقیقاتی تبدیل به شرکت تولیدی در اِشِل بالا شد، 18 مولکول دارویی جدید دپو و تولید کردن و با شرکت­‌های بزرگی مثل عبیدی، سیناژن و اکتوور همکاری داشتن، دوستان و همکاران خوبی پیدا کردن و همه این­ها پله رشدی بود برای رسیدن به مدیرعاملی شرکت تماد که تجارب خوبی رو هم به­‌دست آوردن. اما از اون­جایی که مدیریت در ساختار دولتی معولا بی‌­برنامه است و تاثیرگذاری چندانی نداره (تو پرانتز بگم که در یه سری مقاطع کوتاه به­ خاطر وجود مدیران تاثیرگذار جهش­‌هایی داشته)، بیشتر از این در ساختار دولتی نموندن و بعد از یه مدت عطاش رو به لقاش بخشیدن.

اما بریم سراغ اینکه دکتر رضوان­فر اینجا و اکنون چه نگاه و بینشی به زندگی و کار دارن؟ شاید چیزایی که قراره اینجا بنویسم بیشتر شبیه صحبت­‌های یه روان­شناس باشه که در مورد خودشناسی صحبت می­کنه. اما واقعیت اینه که هدف دکتر رضوان­فر امروز در راستای ایجاد شکل دیگه‌­ای از مدیریت کردنه که اتفاقا از مسیر خودشناسی می­گذره. شاید بهتر باشه جمله به جمله این نگاه رو از زبون خودشون بشنویم:

من به سمت راهی میرم که این تیم خوبی که ساختم رو نگهدارم و بتونیم برای خودمون کار کنیم، کوچیک اما تاثیرگذار! حال دل بچه‌­های تیمم خوب باشه. البته جدا از رشد بیرونی به رشد درونی و توسعه فردی هم فکر می­کنیم. ما می­خواهیم نظام ارزش‌­های مشترکمون رو حفظ کنیم چون از همین ارزش‌­ها نتیجه خلق کردیم و فکر می­کنیم داریم راهِ درست رو می­ریم. روزی می­رسه که سبک جدیدی از مدیریت رو راه بندازیم. سبکی که نگاهِ ماشین‌­محورِ صرف و مادی گرایانه نداره، فقط به توسعه بیرونی فکر نمی­کنه، چشم­‌اندازش، جدا از اعداد و ارقام و دوتا رو چهارتا کردنه. نگاهی که مبتنی بر سرمایه­‌های انسانی باشه و بتونیم با ترکیب انسان­‌ها کنارِ هم، ارزش‌­های متفاوتی ایجاد کنیم، معنایی خلق کنیم، تو این شرایطی که ناامیدی از در و دیوار میریزه، امید رو زنده نگهداریم، حتی با تعدادِ کم. کنارِ هم قرار گرفتن‌­هایی رو رقم بزنیم که به توسعه شخصی و بعد به توسعه جمعی منجر بشه. من چه تو صنعت باشم یا نباشم، چه تو دانشگاه باشم یا نباشم، راه خودمو پیدا کردم. راه من سهیم شدن و تاثیرگذاریه. راهی که بیشتر عاشقانه است تا عالمانه. من معتقدم معرفت و علم قابل انتقاله اما عشق رو نمی­شه انتقال داد بلکه تجربه زیسته فرده. زیست عاشقانه یعنی فارغ از جنس، عقیده، قومیت، مذهب و ملیت فقط به وجود انسانی بها بدی. خودت زمینه و فرصتی بشی برای رشد و خود بودنِ سایر انسان‌­ها بدون چشم داشت، بدون منت. این میشه سلوک عاشقانه. این سلوک باید در یک بستری اتفاق بیفته، ما الان در صنعت داروییم و این فرصتیه که در کنار کارهای ارزشمند و مزیت­های رقابتی بیرونی، به یه مزیت مهم­تر هم برسیم و این مزیت، بینش ما و نوع کنارِ هم قرار گرفتنمون و رشد دادن افراده، چون معتقدم آینده روشن این کشور چیزی جز این نمی­تونه باشه. اما اگر فردگرایی و سهم خواهی افراد (فرق نمی­کنه از صدر تا ذیل) بزرگ بشه و همه خودشون رو مرکز عالم ببینن، اون وقته که به سمت نابودی می­ریم.

راه و نوع نگاه دیگه‌­ای باید به زندگی داشت، اینکه چطور درس خوند، کار کرد، یاد گرفت، حتی از کسانی که شاید طبقه اجتماعی ظاهریشون پایین باشه، مهمه که همیشه در حال یادگیری باشیم. باید ببینی چقدر ارزش‌­های بیرونیت داره برات تعیین جهت می­کنه تا ارزش­‌های درونیت. مدرک، جایگاه و اسم و رسم خانوادگی و …. نه اینکه مهم نباشه، مهمه، اما مهم­تر اینه که خودت چه‌­جوری “ارزش” خلق می­کنی از طریق تولدهای چندباره‌­ات تو زندگی. باید بدونی سرِ بزنگاه­‌های زندگی، این ارزش‌­ها و تاب­آوری­‌های درونیه که تعیین تکلیف می­کنه چون تو جامعه که الی ماشاالله رنگ و لعاب­‌های بیرونی هست.

یکی از بزرگترین موانع رشدمون، آلوده شدن جامعه به دروغه و ما همیشه بزرگترین دروغ‌­ها رو به خودمون می­گیم. این چیزیه که باعث میشه نتونیم از ترسای درونیمون رها بشیم، ترس‌­های بنیادینی مثل ترس از شکست، ناکامی، تنهایی، از دست دادن، به‌­ویژه برای اونایی که در جایگاه مدیریتی قرار می­گیرن؛ باعث میشه نتونن در مقاطع حساس تصمیمِ درست بگیرن. رشد و توسعه، تعارف بردار نیست، بزک دوزک ظاهری زیاده اما باید ببینی زیرش چی هست؟

همه این­ها کلیتی هست که با تیمم بهش فکر می­کنیم. امیدوارم یه روزی به جایی برسم که کسب­‌و­کار خودم رو داشته باشم و البته از دلش فضایی ایجاد کنم که تمام افراد از کارگر تا مدیرعامل، همه به­‌خاطر وجود خودشون و کنار هم قرار گرفتنشون خوشحال باشن. هرکس هر زمانی که خواست، هر فرصت آموزشی و توسعه فردیِ مورد نیازش براش فراهم بشه. افرادی باشن که الزاما نتایجِ بیرونیِ صرف، براشون ارزش نیست. شاید ما هیچ­وقت نتونیم یه کشور آرمانی بسازیم اما میشه تو فضای کوچیک عملیش کرد و تاثیرگذار بود و چه می­دونیم شاید در آینده در ابعاد بزرگ­تر هم بشه ایجادش کرد. نگاه من اینه. اینکه محیط کارم بشه یه مدرسه زندگی و هرکسی که بخواد صبح بیدار بشه با عشق بیاد به این مدرسه، نه صرفا به لفظ بلکه با عمل. دور نیست اون روز و می­دونم چالش­های زیادی داره. باید بگم تو این راه مورد تمسخر قرار می­گیری، سنگ‌­اندازی می­کنن، مورد شماتت واقع می­شی، ناامید میشی، خسته میشی و … اما او­ن­چه که کمک می­کنه راه رو ادامه بدی، “معنایی” هست که خلق کردی و این میشه تعبیرِ رنجی که می­کشی و سوخت ادامه راه. خلاصه که هیئت علمی و مدیر عاملی برای من ارزش خاصی نداره مگر اینکه بستری باشه برای خلق امید و تاثیرگذاری.

به خوب و بد اعتقاد ندارم به سازنده یا غیرسازنده بودن اعتقاد دارم. تو اگر مدیر عاملی، چقدر سازنده­‌ای؟ اصلا این مسیر سازندگی و تاثیرگذاری از کجا می­گذره؟ من می­گم مهم‌ترینش اینه که دوربین رو بگیری سمت خودت، چراغ رو بندازی رو خودت. پس این مسیر از خودسازی و خودشناسی میگذره. حالا اینکه خودشناسی چی هست، باید بگم تو کتابا نیست هرکسی خودش باید بره راه خودش رو پیدا کنه. انسان مدرن بیش­تر داره از خودش دور میشه و خودش رو نمیینه و دچار رخوت میشه. اعتیاد و مصرف روان­گردان چرا روز­به­‌روز بیش­تر می­شه؟ چون انسان از یه چیز بیرونی استفاده می­کنه تا ارتباطش با عالم بیرون قطع بشه. چرا مستی رو انتخاب می­کنه؟ به این خاطر که مواجه شدن با عالم بیرون براش تولید رنج و درد می­کنه. حالا اینکه چه آدمایی میتونن تاثیرگذار باشن؟ باید بگم افرادی که با این رنج‌­ها به یه معنایی برسن. مگه میشه از رنج و ترس و خود فرار کرد؟ اتفاقا به اندازه‌­ای که داری فرار می­کنی، بهش نزدیک می­شی. باید پاش بایستی. تفاوتِ بینِ آدم­ها جایی هست که پای ترس‌­ها و نقص‌­ها و شرم­‌هاشون می‌­ایستن. من اگر سال کنکور احساس شرمم رو به­‌خاطر قبولی تو دامپزشکی (البته اون موقع، نه الان) نمی‌­ایستادم، الان پام به داروسازی باز نمی­شد. رنج، علی­رغم ظاهر دردناکی که داره اما پُر معناست. ترس­‌های ما فضیلت دارن و نتوانستن‌ها و ناکامی‌­ها و از دست دادن هامون، باعث میشن ما با خودِ واقعی و عریانمون مواجه بشیم. قطعا کار سختیه اما هستن آدمایی که پاش ایستادن.

همه اینارو گفتم که بگم خود مدیر، دکتر، وزیر، قاضی، استاد و عالم دینی بودن هیچ­کدوم هیچ ارزش ذاتی ندارن! ارزششون به اینه که آیا تونستن ارزشی خلق کنن؟ نکته­‌ای که مهمه اینه که به اندازه‌­ای که جایگاه بالایی داری، مسئولیت بیش­تری هم داری، مسئولیتِ تصمیم‌­های بزرگ با تو هست. کسی که مدیره، جاییه که باید تصمیم بگیره و سرنوشت کسب­‌و­کار دستشه. یا با تصمیم غیرسازنده نابود کنه، مسیر حرکت فرد رو کن فیکون می­کنه، امید کسی رو می­کُشه، انگار که قتل کرده. چون این امیده که ما رو حرکت میده. یا با تصمیم درست سرنوشت افراد رو طور دیگه­‌ای رقم می­زنه. من می­خوام بگم هرکسی که در عرصه تاثیرگذاری قرار می­گیره، بزرگ­ترین چالشِ روبه­‌روش، نحوه مدیریت و ارتباط با سرمایه­‌های انسانیه. حل کردن این چالش از چه مسیری می­گذره؟ از مسیر خود شناسی. تو تا وقتی خودتو شخم نزنی و “معنا” نساخته باشی چه‌­طور می­تونی مدیریت کنی؟ این مسائل چیزایی نیست که تو کتابا میگن. چیزایی که تو کتابا می­نویسن مبتنی بر تجاربِ زیسته اون افراده، پس لازمه که زیسته بشه نه فقط خونده بشه. کسی که مدیریت بخونه الزاما مدیر خوبی نمی­شه. این همه چیزیه که می­خوام بگم. تو مدیر باش، تاثیرگذار نباش، به چه دردی می­خوره؟ اگه نتونی چشم‌­انداز و معنا خلق کنی، اگه نتونی سرِ بزنگاه، افرادی که کم آوردن رو بیاری بالا، نتونی عزت نفس آدما رو بیاری بالا، چه فایده داره؟ تهش میشه افرادی که برای صندلی­‌ها می­جنگن. این همه انواع مدیریت‌­ها که تِرِند شده، دقیقا چون تو جامعه ما نیست انقدر رو بورسه. آیا کشوری که هواش همیشه تمیزه راجع به آلودگی حرف میزنه؟ پس جایی که همش راجع به مدیریت حرف زده می­شه، تنها غایبِ شهید همون مدیریته.

از میزان درآمدم اگه بخوام بگم، انقدری در میارم که نیازمند نباشم. خیلی دنبال موفقیت و مادیات نیستم. درآمد اصلا ربطی به عدد و رقم نداره. اون چیزی که مهمه، “برکته“. دریافتی بالا با برکت کم، اهمیتی نداره. دوست دارم در مورد رزق و روزی بگم. وقتی می­گی رزق، فکر آدم می­ره سراغ مادیات که چقدر دریافتی داره. من می­گم یه دوست خوب پیدا کردن، یه تجربه جدید داشتن و یادگیری، همه این­ها رزق محسوب میشن. برای همین همیشه آخر نامه‌­هام برای همه می­نویسم: “در گشایش و فراوانی باشید”.

اینکه معنای زندگیم رو در چه چیزی می­بینم باید بگم معنای زندگی مقوله­‌ایه که همه دنبالشن و گشتن و از سوالاییه که صفر و یکی نیست و شدیدا شخصیه. پس هرکسی یه جواب می­ده من می­گم سهیم شدگی (و نه سهم­‌خواهی) و عشق. چون آغاز جهان از عشق بوده و معنای زندگی رو زیستِ عاشقانه می­بینم. اینکه از من بودن خودم بیام بیرون، هرچقدر خودم رو می­بینم دیگران هم ببینم. دیگه معنا خودش خلق می­شه و دنیا جای بهتری می­شه و بهشت خود به خود ساخته می­شه. سخته اما شدنیه. معنای زندگی مبتنی بر منش و رنج آدم‌هاست. آدمیزاد با هر موقعیتی، بخواد نخواد با رنج زاده می­شه، زندگی میکنه و می­میره پس معنای زندگیش اون چیزی هست که رنج رو براش قابل تحمل کنه. برای یکی خیریه زدنه، دانشمندِ برتر بودنه، برای یکی باعث و بانی رزق رسوندن به خونواده‌­هاست و … . زیر همه این­ها عشق نهفته است.